خصوصیات اخلاقی و رفتاری
سردار شهیدسید کوچک موسوی
سیدامید بهزادی : برادرهمسر شهید، راننده جهاد سازندگی
|
سید، از خود گذشته و مقید بود راننده ای خستگی ناپذیر که بدون کمکی رانندگی می کرد خوب به خاطر دارم ،که در مقرّ صاحب الزمان (عج) شیراز (محل تجمع و اعزام نیرو رزمندگان به جبهه) در حال سوار کردن نیروها بودیم که با کمبود راننده مواجع شدیم و راننده های هم که از جبهه برگشته بودن بدلیل خستگی حاضر به برگشت مجدد نبودند تا اینکه سردارشهید موسوی که تازه از جبهه برگشته بود وارد مقرَ شد وقتی از جریان با خبر شد گفت: آماده ام. اتوبوس را گذاشت و به نماز خانه رفت. بعد از اینکه نمازش را خواند به راه افتادیم اتوبوس سیّد جلو تر از بقیه اتوبوس ها می رفت در بولوار پاسداران کنار مسجدی ایستاد و اعلام کرد هر کس موفق نشده نماز بخواند برود نماز بخواند خودش نیز رفت و در نماز جماعتی که توسط رزمنده ها برپا شد، شرکت کرد از او سئوال کردم شما که نماز خوانده بودید چرا باز هم در نماز جماعت شرکت کردید گفت: تا زنده هستیم هرچه عبادت کنیم کم است.
سیّد قاسم موسوی: ( برادر شهید)
|
سال 1347مسئولين مدرسه زادگاهمان به دخترها اعلام كردند كه از فردا بدون حجاب و با پوشش سپاه دانش درسرکلاس حاضرشود خواهرم با چشم گريان به خانه آمدند و وقتي برادرم از موضوع مطلع شدند خیلی ناراحت شدند و به مدرسه رفتند و سر و صدا و اعتراض كرد و پس از آن نيز چون بر روی اتوبوس بین شهری بیضاء شیراز کار می کرد از سوار کردن معلمين در اتوبوس خودداری می کرد. بعداز گذشت چند روز آنها اعلام كردندخواهرت و هرکدام از دخترها که می خواهند می توانند مثل گذشته به مدرسه بیاید.
غروب يكي از روزهاي مهر ماه سال1347 بود كه برادرم به روستا آمدند و گفتند اتوبوس درحال انتقال مسافر به شهر شيراز خراب شده و در جاده مانده و به جهت مواظبت از اتوبوس و لوازم مسافرين به كمك شما نياز دارم، فانوس را برداشتيم و با عجله به طرف اتوبوس حركت کردیم آنجا كه رسيديم تازه متوجه شديم غذا همراه نياورديم هر دو گرسنه بوديم وقتي براي خواب بالاي اتوبوس رفتيم من مي خواستم از جعبه انگور خوشه اي بردارم كه ايشان اجازه ندادند و بحث امانت و حرام بودن را به ميان آوردند من نيز قانع شدم و با اينكه در وسائل مسافران خوردني بود ما گرسنه خوابيديم و اين گرسنگي تا قبل از ظهر تا زماني كه صاحب اتوبوس به همراه تعميركار آمد ادامه داشت.
از جمله جوانان انقلابی بود كه در همان اوايل با اينكه در كارخانه اي شاغل بود به فرمان امام به سپاه پيوست و بيشتر وقت خود را در جبهه سپري كرد او الگو و مشوّق، شهداء و رزمندگان زادگاهش و محل سكونش در شیراز بود او از جمله كساني بود كه در اوایل انقلاب مجالس دعای کمیل و توسل را بصورت دوره ای در منزل فامیل، بستگان و آشنایان در شهر و روستا راه اندازی و حمايت نمود و هر زمان که در جبهه حضور نداشتند در مراسم شرکت می کردند. خوشرو، خوش برخورد و مردم دار بود و اگر گرفتاری و مشکلی برای اطرافیانش پیش می آمد از هيچ كمكي دريغ نمي كرد و بدلیل همين خصوصیات اخلاقی بارزش بود که با اینکه سن کمی داشت از خیلی هم سن و سالهاي خود و حتی بزرگترها جلوتر بود. از سالها قبل در فامیل حرف اول را می زد و در حقیقت حکم بزرگ فامیل را داشتند، حتی ریش سفیدهای روستا و فامیل با او مشورت می کردند و به نظراتش احترام می گذاشتند، بسیار میهمان نواز بود و بزرگترها احترام می گذاشت. هرگز فراموش نمی کنم که در بستر مجروحیت افتاده بود و من و خانواده ام سعادت داشتیم به عیادتش رفتیم با اینکه ایستادن برايش سخت و دشوار بود اما به هر زحمتی بود براي لحظه اي روی پا ایستاد و با روی باز از ما را استقبال كرد، در آن چند دقیقه ای که درکنارش بودم دیدم که او همچون گذشته و خصوصا سالهای جنگ محکم و استوار است و دائم لبخند بر لب داشت و شکر خدا را می کرد خيلي توكل داشت بنده چون چند سالي از ایشان بزرگتر بودم چندين بار به ايشان با توجه به وضعیت جسمی اش (مجروحیت شیمیایی) اعتراض كردم چرا مسيرهاي طولاني جبهه را بصورت تكي رانندگی مي كنيد هر بار در جواب مي گفتند خدا با ماست نگران نباشيد.
حسن احمدی منش: (دوست وهمرزم شهید)
|
در اوایل انقلاب ما جوانان محله بهرام آباد واقع در پانصد دستگاه ارتش شیراز جهت انجام فعالیت های مذهبی، فرهنگی و سیاسی درجستوي مكاني بوديم و بدنبال شخصی می گشتیم كه ما را حمایت کند و لذا چون این سیَد بزرگوار خوشرو، مردم دار، کوچک نواز و جوانی رزمنده و انقلابی بود و در محله سرشناس و مورد احترام همسایه ها بود ما را برآن داشت تا یک شب دسته جمعی به منزل شهید برویم موضوع را با ایشان مطرح کردیم ايشان بسیار خوشحال شدند و با توجه به قطعه زمینی که در محله از قبل جهت احداث مسجد بلاتکلیف مانده بود در اولین فرصت با تهیه مصالح ساختماني برای ما اتاقکی جهت انجام فعالیت های مختلف خصوصاً راه اندازی پایگاه مقاومت بناكردند و پس ازآن، ایشان با استعانت از خداوند منان و یاری گرفتن از مردم محله خصوصاَ جوانان بسیجی اقدام به تهیّه دفترچه های مخصوص جمع آوری کمک های مردمی نمود و اینگونه مراحل احداث ادامه پیدا کرد و با حمایت این شهید از ما جوانان در احداث مسجد بود که اکنون مسجد اباالفضل(ع) به پایگاه مهمی تبدیل شده است و در طول این سالها چه بسیار جوانانی که به خاطر قدم خیر این شهید عزیز در این مکان مقدس پرورش یافته و از آسیب های اجتماعی مصون ماندند و اکنون نيز در پست ها و مشاغل مختلف به نظام جمهوری اسلامي مشغول بخدمت هستند. این بزرگوار مشوق ما و مردم محل جهت شرکت درجبهه ها و جمع آوری و اعزام کمک های مردمي به جبهه ها بود درب منزلش به روی همه باز بود و با جدیّت مسائل و مشکلات مردمی را که از او کمک می خواستند پیگیری می کرد. فردی دلیر مومن، متديّن، شجاع و مطیع امر ولايت فقيه و فرمانده هان بود که سوابق خدمتی این فرمانده خستگی ناپذیر و دلیر سندی روشن وگویاست شوخ طبع بود دائم لبخند بر لب داشت با اینکه از مجروحیت رنج می برد وقتي ما به عیادتش می رفتیم خم به ابرویش نمی آورد.
جمعی از همسایه های قدیم شهید:
|
درطول سالهای 1358تا سال 1366که با سیَد در محله بهرام آباد پانصد دستگاه ارتش شیراز همسایه بودیم جز خوبی از او چیزی ندیدیم، بسیار خوشرو، مردم دار، بزرگ منش، با تدبیر و دور اندیش بود، می دیدیم که چطور با درایت به مسائل و مشکلات عمومی محله و اختلافات، مشاجراتی که بین ما پیش می آمد رسیدگی می کرد، ما خودمان مسائل و مشکلاتمان را با او را در میان می گذاشتیم و ایشان هم از هیچ تلاشی کوتاهی نمی کرد و هر تصمیمی می گرفت، با جان و دل می پذیرفتیم در حقیقت حکم بزرگ محله و شورای حل اختلاف فعلی را داشت در مسائل مذهبی و فرهنگی بسیار فعال بود.
شهید موسوی به ما همسایه ها، همچون فامیل های خودش که در همسایگی ما بودند توجه داشت ایشان حتی از وضع معیشتی ما غافل نبود در آن دوران چون تازه انقلاب شده بود و محله ما هم نوساز بود و امکانات نداشت و به این وسعت امروزی هم مغازه وجود نداشت، معمولاً ماشین های وانت بار دوره گرد یک یا دو نوع جنس را برای فروش در محله ها می آوردند و تعدادی از مردم که بضاعت مالی خوبی نداشتند نمی توانستند این اجناس را به قیمتی که ماشین بارها می فروختند خریداری کنند این بزرگوار اجناس این ماشین ها را به بصورت کلی به نصف یا کمتر خریداری می کرد و با همان قیمت خرید به مردم می داد با این کارش کسانی که قدرت خرید کمتری داشتند هم می توانستند تهیه کنند و حتی افراد بی بضاعت را فراموش نمی کرد و به آنها بدون پول جنس می داد یا پولش را بعداً می گرفت که ما بعدها که سیَد شهید شدند متوجَه شدیم که نسبت به دستگیری و کمک به همسایه های بی سرپرست و بی بضاعت اهتمام داشته اند، وقتی خبر شهادتش را شنیدیم گویا یکی از نزدیکان خود را از دست داده ایم، روز تشیع این شهید همه همسایه ها آمده بودند، حقیقتا غم فراغش برایمان گران بود، خداوند حق او را برگردن ما حلال کند شهادت برازنده آن بزرگوار بود حیف بود با آن همه خصوصیات بارزی که داشت با مرگ طبیعی یا حادثه ای به جز دفاع مقدس از دنیا برود،
روحش شاد و یادگرامی باد
سيَدعبدالمطلب موسوي: (مداح ، بسیجی مسجد ابوالفضل(ع)
|
من به واسطه همسايگي و سلام وعليكي كه پدرم با اين بزرگوار داشتند با ايشان آشنا شدم او يكي از معرَفان و مشوّقان من براي عضویت در سپاه بود فردي متين خوش برخورد، متواضع، خستگي ناپذير، مردم دار و كوچك نواز بود. هركس با او روبرو مي شد صلابت و جديّت را در چهره اش متوجه مي شد نه تنها جوانان و نوجوانان بلكه همه مردم احترام خاصي برايش قائل بوديم درهمه حال شكر گذارحق تعالي، ارادتمند ائمه اطهار (ع) ، ثابت قدم، محکم و استوار و بر خلاف نامش، بسيار بزرگوار بود.
حسین نجف پور: (داماد خواهر شهید)
|
در زمان ستم شاهی که در محله های پایین شهر افرادی شرور اقدام به زورگویی به مردم ضعیف محله می کردند شهید موسوی که از قدرت بدنی بالایی برخوردار بود، تحمل زورگویی و ظلم آنها را نداشت و دائم با آنها درگیر بود آنها از او می ترسیدند و عرض اندام نمی کردند، این روحیه نشان از ظلم ستیزی و مظلوم نوازی این بزرگوار داشت. يك شب در هنگام پخش اعلاميه سخنان حضرت امام (ره) از او سئوال كردم نمي ترسي، گفت: ما خدا را داريم به همين خاطر اگر یک لشکر هم پیش رويمان باشد هرگز نمی ترسم او در بیشتر تجمعات و راهپیمايي های انقلاب شركت داشت و به جز خدا از هیچ کس و هیچ چیز نمی ترسید.
سید عباس موسوی: (پسر عموي شهيد)
|
این شهید بزرگوار با اینکه جوان و مورد توجه بزرگان بودند و با آنها نشست و برخواست می کردند به هیچ عنوان مغرور و متکبّر نمی شد و ارتباط با ما جوانان را ترک نمی کرد. همه بستگان مجذوب خصوصیّات اخلاقی او بودند به طوری که با گذشت سالها از شهادتش هر گاه به یاد او می افتم اشک در چشمانمان حدقه می زند. همیشه لبخند بر لب داشت و در عین حال مصمّم و جدّی بود، درب خانه اش همیشه به روی همه باز بود آنقدر به ما جوانان نزدیک بودکه پدر و مادرهاي ما برای راهنمایی ما از او کمک می گرفتند و ما هم بدلیل رفتار و خصوصیات نیکویی که داشت گوش به حرفش بودیم و ما در صورت برخورد با مشکل، مسائل و مشكلاتمان را با او در ميان مي گذاشتيم، ایشان نیز از انجام هیچ کار خیری در حقّ اطرافیان کوتاهی نمی کرد و به اتفاق شهید بزرگوار حجه السلام احد عموئی در محل سکونتش اقدام به راه اندازی کلاس های روخوانی قرآن و احکام كرده بودند.
حاج علي اسماعيلي: (دوست وهمرزم شهيد)
|
حاجی در سفري كه اواخر سال1390 به زيارت مقتل شهداء جنگ رفته بودند با ديدن عكس همرزم شهیدش از او اين گونه نقل كردند.
در جزيره مجنون بدليل استفاده گسترده عراق از بمب شيميايي آمار مجروحين و شهدا زياد بود و ما از اتوبوس هاي كه صندلي آنها را برداشته بوديم بعنوان آمبولانس استفاده می كرديم و بدون لحظه اي وقفه به انتقال مجروحين و شهدا مشغول بوديم و سید چون از نظر جسمي قوي تر بود بيشتر تلاش مي كرد، همان جا شيميايي شد. اين بزرگوار، قوي، پرتوان و خستگي ناپذير بود، بطوري كه چندين نفر همزمان او را مي گرفتيم تا كمرش را به خاك بزنيم نمی توانستیم سید با یک تکان همه ما را به اطراف پرت می کرد و می گفت به من می گویند بولدوزر، سید به خاطر توان بالای که داشت معروف شده بود به بولدوزر اما متاسفانه ایشان در اثر شیمیایی آنچنان ضعیف شد تا جایی که اگر اواخر عمر شریفش دستش را در دست می گرفتی مثل اینکه دست بچه 5 ساله را دست گرفته ای ، به ياد دارم در اواخر عمر شريفش كه با تعدادي از بچه های ترابری به عيادتش رفته بوديم همانطور كه در بستر خوابيده بود به من اشاره كرد رفتم كنارش نشستم ايشان گفت: اي كاش سلامتي خود را براي مدتی به دست مي آوردم تا مثل گذشته با هم به یک مأموريت برويم خیلی متاثر شدم من گفتم انشا ا... خداوند سلامتی و طول عمر می دهد و همين طور خواهد شد. ايشان گفتند نه ديگر فرصتي نيست .
(این مطالب مجددا در فروردین سال94 بهمراه حکایت بیست و هفتم همین دفترچه بصورت مکتوب توسط همرزم شهید جهت چاپ ارائه گردید.)